خسته از نامردمی ها خسته ام
خسته، اما، دل به دلبر بسته ام
روز مرگم را رسان آه ای خدا
شام عمرم را نباشد انتها...؟
تارک الدنیا شدم از مردمان
رنج محنت می کشم من بی امان
زخم های قلب من را خوب کن
حال من را ساعتی مطلوب کن
من چه خواهم از تو جز آرامشی
اندکی در اوج غم ها دلخوشی
ما چه داریم جز تو هیچ و هیچ و بس
جز تو ما را نیست هیچ فریاد رس
بار الها قلب من تسکین بده
گشتم از دنیا و آدم ها زده