۲۹
ارديبهشت

خسته از نامردمی ها خسته ام

خسته، اما، دل به دلبر بسته ام

روز مرگم را رسان آه ای خدا

شام عمرم را نباشد انتها...؟

تارک الدنیا شدم از مردمان

رنج محنت می کشم من بی امان

زخم های قلب من را خوب کن

حال من را ساعتی مطلوب کن

من چه خواهم از تو جز آرامشی

 

اندکی در اوج غم ها دلخوشی

ما چه داریم جز تو هیچ و هیچ و بس

جز تو ما را نیست هیچ فریاد رس

بار الها قلب من تسکین بده

گشتم از دنیا و آدم ها زده

 

۱۵
فروردين

من از همه خسته ام خسته از همه ام

 

من از همه زده ام، من میان غمکده ام

 

نه آاااااه می کشم و نه نگاه میخواهم

 

خدا برو که ز تو خسته ام تو را نمیخواهم

 

من از تمام و تک تک این آفریدگان بدت

 

بدم می آید و تک تک همه برای خودت

 

مرا میان عروسک های خیمه شب بازی

 

نبود جایی و شرمنده ام نکردمت راضی

 

میان قسمت تقدیر به ما خوشی نرسید

 

در این وحوش خلایق بسی دلم ترسید

 

 

چه چیز باعث این ناز و افتخار تو شد

 

 

هر آنچه تو ز ما خواستی نشد که نشد

 

۱۵
فروردين

مرا نگاه میکنی و من تو را نمی بینم

ببین چگونه فنا شد همه دل و دینم

صدای ناله های مرا می شنیدی و اما

سکوت کردی و قلبم شکسته،غمگینم

۱۳
آبان

دعا به درگه تو کردم و نشد که نشد
تو دیدی در اندوه و دردم و نشد که نشد
میان این همه نامردمان امام زمان
مراد به سوی تو آوردم و نشد که نشد!

 

نه این نبود رسم درگهت آری
نه این نبود شیوهء وفا داری
به هر کجا که برفتم بدی بدیدم آی
روا مباد بنده ات این چنین بیازاری
هر آنچه از تو بگفتند همه برای خودت
در اوج فقر و مصیبت نکردی ام یاری
ز ابر باد و مه و مهر همه بدی دیدم
سخاوت تو چنان است و من چنین زاری؟
برای آفریدگان بدت چون گنج قارون است
برای بنده زاری چو من به پا خاری!
اگر رضای تو در اندوه و درد من است
خدا نبودی و نیستی و مردم آزاری
بیا و با دل تنگم تو جور دیگر باش
خدای را نباشد این شیوه ها سزاواری
ز نعمت و کرم و رحمتت همه گفتند
ز رنج و محنت راهت مراست بیزاری